تلنگر خاطراتی...
سلام
میخوام یه خاطره واستون تعریف کنم
حقیقتش ما یکی تو محلمون زندگی میکنه که خیلی ادم قلدریه
از اون آدمایی که برو بیای داره واسه خودش
اما ما با هم مشکل داشتیم
سر هیچ و پوچ
اون میگفت شما نباید منبع و لوله کشی آب تو خونتون داشته باشید و به جاش بیاید از خونه ما آب بخرید !
خب هر آدم عاقلی میدونه که این درست نیست اما خب چیکار میشه کرد. زور داره محله است دیگه
خلاصه تا مدت ها ما با هم دعوا داشتیم
هر چی همسایه ها سعی میکردن ما رو با هم آشتی بدن اصلا نمیشد
آخه نه اون کوتاه میومد نه من حاضر بودم این دیوانگی رو قبول کنم
خلاصه دیگه گذشت تا مدتی
چند وقت قبل همسایه ها گفتن که اون حاضر شده یخورده راضی بشه و میخواد با هم صحبت کنید
ما هم دیدیم حالا که اینطور چه اشکال داره بالاخره هم محلی ای و ممکن یه روزی به درد هم بخوریم
از طرفی اونم قلدر محله بود
ما راضی شدیم و نشستیم به صحبت
همه چیز داشت خوب پیش میفرت که باز بهم ریخت
از اون شرطش گذشت اما اینبار یچیز دیگه میخواست
میگفت شما یه کلید از خونتون بهم بده که هر وقت دوست داشتم بیام ببینم نکنه یه وقت دارید اسراف میکنید واز این حرفا !
حالا هی از ما انکار از اون اصرار
دیگه همسایه ها هم اومدن بودن پشت اون و همین حرفو میزدند
آقا من دیدم فایده نداره اومدیم که قبول کنیم یهو یه چیزی تو دلم گفت یه استخاره به قرآن بزن
استخاره زدیم این آیه اومد :
لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء ( آیه 28 سوره آل عمران )
ای بابا
حسابی شوک زده کرد منو
بعد باز یه استخاره دیگه زدم
اینبار این آیه اومد :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ ( آیه 7 سوره محمد )
دیگه قلق بازی دستم اومد...
این است قضیه ما و آمریکا....